@ daneshamozishal: کانال بسیج دانش آموزی شهید فهمیده منطقه شال در سروش کرامات شهیدان / تشنه دوست :: بسیج دانش آموزی شهید فهمیده منطقه شال

بسیج دانش آموزی شهید فهمیده منطقه شال

مذهبی،فرهنگی، ادبی،علمی، سیاسی ...

بسیج دانش آموزی شهید فهمیده منطقه شال

مذهبی،فرهنگی، ادبی،علمی، سیاسی ...

بسیج دانش آموزی شهید فهمیده منطقه شال

بسم الله الرّحمن الرّحیم ؛ سلام ، همـکاران محترم ! دانش آموزان عزیز!هدف از راه اندازی ایـن وبسایت ارائــه مطالب علمـی، اخـلاقـی، ادبی ،سیاسی و گـزارش ها و مراسم مربوط به آموزش وپرورش، بسیج دانش آموزی...... می باشد. امیدواریم بتــوانیم بــا ارائـه مطالب مفید و سودمند اوقـات پـرباری را بــــرای شما عزیزان فراهم آوریم.
درضمن منتظردریافت مطالب علمی ، اخلاقی و نظـــرات و پیشنهادهای سازنده شما نیــــز می باشیم. باتشکر بسیج دانش آموزی شال


کرامات شهیدان / تشنه دوست

يكشنبه, ۶ اسفند ۱۳۹۶، ۰۱:۵۹ ب.ظ

کرامات شهیدان

 تشنه دوست

شهیدان

من مثل علی اکبر امام حسین)ع( شهید مى شوم. هنوز یک هفته به عملیات فتح المبین که مجید در آن به شهادت رسید، مانده بود . نکته عجیب این بود که وقتى این جمله را به مادر گفت دستش را روى سرش گذاشت و گفت: تیر عراقى ها به سرم و چشمم می خورد...

 

کرامات شهیدان؛(45) تشنه دوست

 

نوید شاهد، یک روز که مجید در خانه بود و من و برادرم و خواهرانم هم در منزل بودیم، شنیدم با تبسم خاصى که بر لب داشت به مادرم می گفت : من مثل علی اکبر امام حسین)ع( شهید مى شوم. هنوز یک هفته به عملیات فتح المبین که مجید در آن به شهادت رسید، مانده بود . نکته عجیب این بود که وقتى این جمله را به مادر گفت دستش را روى سرش گذاشت و گفت: تیر عراقى ها به سرم و چشمم میخورد.

 

بعد ادامه داد و گفت : مادر مرا ببخش که این حرف را مى زنم ولى به خاطر وضعیتى که سر و صورت من پیدا میکند دوست ندارم در غسالخانه بالاى سر من حاضر باشى و مرا در این وضعیت ببینى و ناراحت بشوى. بعد از مادرم خواست او را حلال کند و ببخشد. مادرم هم به او گفت : تا زنده هستى تو را حلال میکنم و چون میخواهی که به غسالخانه نیایم از همین حالا تو را حلال میکنم. این را گفت و به گریه افتاد . حبیب برادرم سعى کرد مادرم را آرام کند که مجید ادامه داد : در مورد غسل بدنم هم با آیت الله قاضى )نماینده امام و امام جمعه وقت دزفول( صحبت کرده ام و ایشان گفته است اگر کسى در میدان جنگ و در معرکه شهید شود، احتیاجى به غسل ندارد و می تواند با همان لباس او را دفن کنند. روز بعد که با او به«بهشت على» رفتیم تا مجید بر سر مزار دوست شهیدش محمد افخم فاتحه اى بخواند به من وصیت کرد او را در کنار دوستش به خاک بسپاریم. اتفاقاً در کنار مزار شهید افخم قبرى خالى بود که روى آن را با حلبى پوشانده بودند . مجید آن ورقه حلبى را برداشت و به دقت درون آن را نگاه کرد، بعد به من گفت: وقتى شهید شدم مرا در همین قبر به خاک بسپارید .

 

همین طور هم شد و تمام حرف هایى که به مادرم زده بود درست از آب درآمد. مجید که متولد سال 1342 بود در مورخ 2/ 1/ 61 در منطقه دشت عباس در عملیات فتح المبین در تپه چشمه یک گلوله کالیبر 75تیربار به چشم راست او خورد و از پشت سر او خارج شد و سرش را متلاشى کرد و با همان وضعیت که در منطقه به شهادت رسیده بود و در قبرى که گفته بود به وصال دوست شتافت.

 

____________________________________

 

پاسدار شهید عبدالمجید صدفساز در سال 1342 در دزفول متولد شد. پس از پیروزى انقلاب به عضویت سپاه درآمد و با آغاز جنگ تحمیلى به جبهه ها عزیمت کرد و در عملیات فتح المبین در فروردین سال 61 همانگونه که پیش بینى کرده بود با اصابت گلوله به پیشانى اش به فیض شهادت نائل آمد.

 

راوی: برادر شهید مجید صدفساز

 

منبع: لحظه های آسمانی کرامات شهید(جلد اول)، غلامعلی رجائی 1389

 

نشر: شاهد

  • بسیج دانش آموزی شال

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی